کد مطلب:149256 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

روش رهبری یا سیره
كتاب و سنت، قانون است. شك نیست كه رهبر ملیتی كه آن ملت از یك مكتب پیروی می كند، اولین چیزی كه باید بدان متعهد و ملتزم باشد، دستورات آن مكتب است و باید به آنها احترام بگزارد. دستورات مكتب در كجا بیان شده؟ در كتاب و سنت. ولی كتاب و سنت، قانون است و طرز اجرا و پیاده كردن می خواهد. روش اجرا و روش حركت دادن مردم بر اساس كتاب و سنت را «سیره»می گویند. «سیره» در زبان عربی به اصطلاح علمای ادب بر وزن فعلة است. در زبان عربی، یك فعلة داریم و یك


فعلة. در الفیه ی ابن مالك آمده است:



و فعلة لمرة كجلسة

و فعلة لهیئة كجلسة



عرب اگر چیزی را بر وزن فعله گفت یعنی عملی را یك بار انجام دادن، و اگر بر وزن فعله گفت یعنی عملی را به گونه ای خاص انجام دادن. یعنی در لفظ فعله، گونه ی خاص خوابیده است. كلمه ی «سیره» از ماده ی «سیر» است. سیر یعنی حركت، ولی سیره یعنی حركت به گونه ی خاص، حركت به روش خاص.

رهبر كسی است كه مردم را به دنبال خودش حركت می دهد. حال ممكن است یك رهبر هم پیدا بشود كه مردم را ساكن نگاه دارد؛ او دیگر رهبر نیست. همه ی رهبران، امتها و ملتها را به حركت در می آورند، ولی بحث در نحوه و گونه ی حركت، شكل و تاكتیك حركت است.

پیغمبر اكرم شؤون و مناصب مختلفی از جانب خدا دارد. او نبی و رسول است، یعنی پیام خدا را می رساند. پیغمبر از آن نظر كه پیام خدا را می رساند، جز یك پیام رسان چیز دیگری نیست. آیه ی قرآن بر قلب مباركش نازل می شود، بر مردم تلاوت می كند (هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته) [1] یك شأن پیامبر، شأن یك مبلغ و شأن یك معلم است. دستورات خدا را به مردم ابلاغ می كند و به آنها آنچه را كه نمی دانند تعلیم می كند. فقها و مبلغان امت، وارث این شأن پیغمبرند؛ یعنی فقیه اگر خودش را جانشین پیغمبر می داند، فقط در این خصلت است. او می گوید پیغمبر احكامی از ناحیه ی خدا آورده و من می خواهم ببینم آنها چیست تا برای مردم كه هیچ نمی دانند، بیان كنم.

شأن دیگر پیامبر كه آن هم شأن الهی است و خدا باید معین كند، این است: مردم در مسائل حقوقی با یكدیگر اختلاف پیدا می كنند، یا در مسائل جزایی و جنایی میان مردم مشاجره واقع می شود و كار به داوری می كشد. باید علاوه بر قانون، افرادی باشند كه در میان مردم داوری كنند، یعنی خصومات را قطع و فصل كنند.این شأن را می گویند: «قضاء» كه ما معمولا می گوییم: «قضاوت». شأن قضاء یعنی قاضی بودن یكی از مقدسترین شؤون است. از نظر اسلام، قاضی باید فقیه و مجتهد و نیز عادل مسلم العدالة باشد. یكی از حرامترین كارها این است كه انسان شغل قضاء را داشته


باشد در حالی كه صلاحیت شرعی ندارد. پیغمبر یا امام فرمود: قضاء مقامی است كه در آن نمی نشیند مگر وصی (یعنی امام) یا كسی كه امام او را معین كرده است. [2] این هم از شؤون پیغمبر است. پیامبر تنها پیام رسان خدا نبود، بلكه كسی بود كه خدا به او حق داده بود كه در اختلافات و مشاجرات، بر اساس اصول قضایی میان مردم قضاوت كند: «فلا و ربك لا یؤمنون حتی یحكموك فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما.» [3] .

شأن سوم پیغمبر، رهبری امت است. پیغمبر در همان حال كه پیغمبر است، امام هم هست. امام پیغمبر نیست ولی پیغمبر امام هست. بسیاری خیال می كنند كه پیغمبری، همیشه از امامت جداست. امامت یعنی رهبری، و امام یعنی رهبر. پیامبران وقتی كه درجه شان خیلی بالا می رود، هم پیغمبرند و هم امام. در زمان پیغمبر علی هم بود؛ چه كسی امت را رهبری و امامت می كرد؟ خود پیغمبر اكرم.

خدای متعال به امام و رهبر از آن جهت كه امام و رهبر است اختیاراتی داده است. بلاتشبیه (البته در تشبیه مناقشه نیست) همان طور كه در بعضی كشورها رئیس جمهور از كنگره اختیاراتی می گیرد، خدا برای رهبری امت، به رهبر امت یك سلسله اختیارات داده است (زیرا قانون را در شرایط مختلف اجرا و پیاده كردن، كار هر كس نیست). دیگر پیغمبر اكرم اگر می خواهد كسی را انتخاب كند، مثلا بعد از فتح مكه برای آنجا حاكم معین كند و یا برای فلان لشكر امیر تعیین كند، لازم نیست كه جبرئیل بگوید یا رسول الله! شما فلان شخص را انتخاب كن. این، دیگر در اختیار خود پیغمبر است كه به حكم اختیارات زیادی كه رهبر دارد، این كار را انجام می دهد و البته نباید از كادر قانون خارج شود. [4] این امر مثل تاكتیكها و استراتژیهایی است كه فرماندهان لشكرها به كار می برند كه به ابتكار خود آنها بستگی دارد. مثلا در وقتی كه متفقین با دول محور در مصر (اسكندریه، العلمین) می جنگیدند و آیزنهاور فرمانده متفقین بود، البته مقرراتی بود كه او نباید از آنها تجاوز می كرد، ولی بسیاری از قضایا به ابتكار او بستگی داشت؛ او باید ابتكار به خرج می داد تا پیروز می شد. دشمن هم عینا همین


حالت را داشت.

حال ببینیم معنی جمله ی عبدالرحمن بن عوف و همچنین پاسخ علی علیه السلام چیست. عبدالرحمن بن علی علیه السلام گفت: تو باید متعهد شوی كه قانون، كتاب الله و سنت رسول الله باشد ولی روش رهبری همان روش رهبری شیخین باشد. اگر علی علیه السلام روش شیخین را می پذیرفت، در این صورت مثلا چنانچه عمر پیش خود خیال می كرد كه حق دارد متعه را كه پیغمبر تحلیل كرده است تحریم كند، علی علیه السلام باید می گفت من هم می گویم حرام است؛ و یا در مورد بیت المال كه عمر تدریجا آن را از تقسیم بالسویه ی زمان پیغمبر خارج كرد و تبعیض روا داشت، باید متعهد می شد كه بعد از این، به همین ترتیب عمل می كند؛ و باید بدعتهایی را كه عمر در زمان خودش به عنوان اینكه من رهبرم و رهبر حق دارد چنین و چنان بكند به وجود آورده بود، می پذیرفت. می خواستند علی علیه السلام را در كادر رهبری ابوبكر و عمر محدود كنند و این برای علی امكان نداشت، چرا كه در این صورت او هم باید - العیاذ بالله - مثل عثمان برای خودش تیپی درست كند و بعد مطابق دل خودش هر كاری كه خواست بكند و هر كس را هم كه اعتراضی كرد كتك بزند، فتقش را پاره كند. علی كه می خواهد بر اساس كتاب الله و سنت پیغمبرعمل كند، نمی تواند روش رهبری آن دو نفر را بپذیرد.لذا گفت: من روش رهبری آنها را نمی پذیرم. به خاطر این یك كلمه، حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بیعت كند.

پس معلوم شد كه مسأله ی روش رهبری با مسأله ی كتاب و سنت متفاوت است. كتاب و سنت یعنی خود قانون. روش رهبری به متن قانون مربوط نیست؛ به كیفیت رهبری مردم، به اختیاراتی كه یك رهبر دارد و به تصمیماتی كه رهبر اتخاذ می كند مربوط می شود.

حال معنی آن جمله ی امام حسین علیه السلام كه در وصیتنامه ی خود به محمد بن حنفیه می نویسد: «ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسیر بسیرة جدی و ابی» روشن می شود.

در آن زمان در دنیای اسلام گذشته از امر به معروف و نهی از منكر، مسأله ی دیگری وجود داشت و آن اینكه: اكنون سال 60 هجری است. از سال یازدهم هجری تا كنون، حدود پنجاه سال است كه پیامبر از میان مردم رفته است. در چهار سال و چند ماه از این پنجاه سال یعنی از سال 36 تا سال 41، علی بن ابیطالب رهبری كرده است


كه در آن مدت، رهبری به روش پیغمبر بازگشت كرده است. تازه آن هم به این صورت بوده كه چون ابوبكر و عمر و عثمان سنتهایی را به وجود آورده بودند، علی علیه السلام در بسیاری از موارد اصلا قدرت پیدا نكرد كه روش پیغمبر را اجرا كند. وقتی در مقام اجرا برآمد، خود مردم علیه او قیام كردند. گفت: فلان نمازی كه شما به این شكل می خوانید (نمازهای شبهای ماه رمضان كه به جماعت می خواندند) بدعت است، نخوانید. گفتند: سی سال، از زمان عمر رایج است. واعمرا! واعمرا! واعمرا! جای عمر خالی، عمر كجاست كه سنتش دارد از بین می رود. خواست شریح قاضی را بركنار كند، گفتند: تو می خواهی كسی را كه از بیست سال پیش، از زمان عمر، قاضی محترم كوفه بوده است بركنار كنی؟! بنابراین پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است كه علاوه بر مسأله ی كتاب الله و سنت رسول الله، روش رهبری تغییر كرده و عوض شده است.

سخن امام حسین كه فرمود: «اسیر بسیرة جدی و ابی» می خواهم سیره ام سیره ی جد و پدرم باشد، یعنی نه سیره ی ابوبكر، نه سیره ی عمر. نه سیره ی عثمان و نه سیره ی هیچ كس دیگر. این است كه در حادثه ی عاشورا، ما در امام حسین علیه السلام جلوه هایی می بینیم كه نشان می دهد علاوه بر مسأله ی امر به معروف و نهی از منكر و مسأله ی امتناع از بیعت و مسأله ی اجابت دعت مردم كوفه، كار دیگری هم هست و آن این است كه می خواست سیره ی جدش را زنده كند.


[1] جمعه / 2.

[2] من لا يحضره الفقيه، ج 3 / ص 5.

[3] نساء / 65.

[4] [براي مطالعه ي بيشتر در اين زمينه به كتابهاي ولاءها و ولايتها و امامت و رهبري اثر استاد شهيد مراجعه شود.].